دبیرستان من
زبان فارسی سال نود و یک: درس چهارم... بحث افعال مرکب بود. خانم ل گفتند:«چشم دوختن یک فعل مرکبه» من: «اگه جمله بگه او چشمش را به من می دوخت چی؟!» خانم لولاور چند لحظه سکوت کردند و گفتند:«عجب! با چی می دوخت؟! نخ سوزن؟!» یک دوستی زد زیر خنده. گفت:«چه عجب دندان شکنی!» درس پنجم... خانم ل گفتند که توضیح یک بحثی کلا n دقیقه طول میکشه زهره ت: «خانم! خوردن قورمه سبزی هم n دقیق طول میکشه ولی پختنش یه عالمه وقت میخواد!» خانم ل کمی به غیرتشان برخورد و گفتند: «عجیبه که قورمه سبزی رو با زبان فارسی که یه علمه مقایسش می کنید. احساس آدم رو تحریک می کنند. دو چیز که هم جنس هستند رو مقایسه می کنند؛ نه قورمه سبزی و زبان فارسی رو...» درس نهم... بیست و هشت آبان نود و یک... خودآزمایی سوال چهار: برجستگی های ادبی و زیبایی های هنری یک حکایت از گلستان سعدی را بنویسید. خانم ل: « این سوال امتیازیه. یعنی باید یه حکایت گلستان رو نقد کنید. هر کی خواست بیاره. هر که نقدش بیش، نمرش بیشتر!» درس دوازدهم... خانم ل: «این جا سراشیبیه!» نیوشا ط: «یهو نیفتیم!» خانم ل: «نه نمیفتی! من می گیرمت!» من: «عــــــــــــزیزمــــــــــــــــــ!» خانم ل: «وای ق! امروز اصلا...» بعد از مدتی به بحث عام و خاص رسیدیم. مثال این قسمت این بود: پسر همسایه ی ما هوشنگ نام دارد. خانم ل: «الآن رسیدیم به بحث...» نیوشا ط پرید وسط حرف خانم لولاور و گفت: «پسر همسایه!» همه زدند زیر خنده! بعد قرار بود یک چیزی را مشخص کنیم خانم ل: «پسر همسایه رو دورش خط بکشید!» کتاب ما هم با این مثال هایش! احساسات وحشتناک ادامه دارد... هم زبان فارسی هم بقیه درس ها... به زودی میگذارم! خاطراتی که این چند وقت در دفترهایم نوشتم بیشتر جنبه ی شخصی داشت و جدا از آوردن آن ها در ملا عام معذورم! این مدارک برای فرزندم موجود است ولی مطمئن نیستم همه را بتوانم نشانش دهم چون بد آموزی دارد... تازه گاهی خوبه که احساس آدم برای خودش باشه!!! مدرسه در چهار روز پایانی دی بچه ها را یک اردوی مشهد برد که من بعلت نداشتن شرایط نرفتم... :( حرف های عاشقانه 20/8/91 من برای امتحان شیمی نیم ترم اول به نامزدی تنها دایی ام نرفتم... دوستان گفتند: خیلی خلی! ولی خب عوضش بیست شدم! :) زنگ مطالعات سوم آبان نود و یک یکی از فعالیت های کلاسی زنگ مطالعات این بود که خصوصیات اخلاقی خودمان را بنویسم... بعد از این که بچه ها من کیستم شان را خواندند من از آن ها خواهش کردم تا برگه هایشان را به من بدهند و همه به جز سه نفر دادند. مدارک در دفتر کلاسور بنده موجود است. پ.ن: برای بهم ریختن نظم کلاس بعلت جمع کردن برگه ها یکی دوتا منفی گرفتم!!! به نام خدایی در جمع ما این جا دبیرستان من است. هفدهم مهر هزار و سیصد و نود و یک... من میز آخر کلاس در کنار پنجره نشسته ام. ساعت حدود هشت و نیم است و ما ریاضی داریم. چندی پیش که حوصله ی من از درس ساده و مسخره ای که معلم مان برای هزارمین بار تکرار کرد، سر رفت تصمیم گرفتم در کنار پنجره از اکسیژن تازه استفاده کنم. مشاور بچه های دوم در حیاط قدم میزدند و بعد به دفتر معلم ها رفتند. بعد از مدتی معاون مدرسه مان به کنار آینه آبخوری رفتند و خود را نگاه کردند. بعد هم یک لیوان آوردند و آب خوردند. در راه برگشت من را دیدند و گفتند: تو درس گوش میدی یا ما* رو نگاه می کنی؟! *:آن موقع خانم م هم آمدند و زیر لب یه چیزی گفتند! بعدا نوشت: خانم م گفته بودند من اونا رو دق دادم!!! دومین زنگ شیمی سال نود و یک یازدهم مهر: بحث درباره ظرفیت گرمایی بود. دوستان اشتیاق زیادی نسبت به پاسخ دادن سوالات نشان می دادند. خلاصه اینقدر دوستان چیز پراندند که خانم ج گفتند: «بچه ها نیاز نیست چیزی رو که نمیدونید بی خودی توجیه کنید. می دونید فرق توجیه و تفسیر چیه؟ توجیه قانع کردن بی دلیله. تفسیر قانع کردن با دلیله!» نمی دانم از کدام مبحث درس به طرز درست کردن چای دورنگ و خواستگاری رسیدیم... نیوشا ط گفت:«خانم! الآن دیگه شربت میارن! تازه عروس هم نمیاره.» خانم ج گفتند: «الآن میرن کافی شاپ!» معاون مدرسه سالنامه بنده را که صحبت های معلم ها در سر کلاس بود بعد از پیدا کردن توقیف کردند. بعد هم یک صفحه از آن را کنده بوند که من نمیدانم درباره چه بود ولی در هر حال صحبت های معلم ها بود بعد هم که سالنامه ام را می خواستند پس بدهند من فکر کردم ریختش را ببینم اعصابم بهم می ریزد پس در مدرسه گذاشتم تا از کاغذهای سفید استفاده بهینه شود. به همین علت خاطره اولین جلسه درس های دیگر را ندارم ولی خاطرات تابستان و برخی کلاسهای بعد از مهر در آن موجود است!
Power By:
LoxBlog.Com |