دبیرستان من
زنگ شیمی مهر نود و دو اول مهر: ریحانه م: پی یر کوری هم با ماری کوری روی پرتوزایی اسم گذاشته؟ خانم ج: آره دیگه این همه نوید دادم بهتون! (آخه تو تابستون بحث سر این بود که این دوتا با هم همکلاسی بودند. قرار شد ما هم بریم دانشگاه و اونجا...) نیوشا ط داشت مدل هندونه ای رو توضیح می داد. بعد گفت: کشمیش های توش هم الکترونند! خانم ج: آهان! هندونه کشمیش داره دیگه! هفت مهر: مطهره ع: شرودینگر دقیقا" چی کار کرد؟ خانم ج: صبح از خواب بیدار شد. دست و صورتش رو شست. صبحونه خورد. رفت سر کار. اون زمانی هایی که دانش آموز بود می رفت مدرسه... (و تا شب ادامه دادند!) دقیقا" این کارا رو کرد. خانم ج: اگه ماشین لباسشویی بخرید... البته الآن که تو خونه هاتون ماشین لباسشویی هست.. هر وقت براتون خریدند... ما ذوق کردیم خانم ج: اینا رو چه خوشحال شدند. ماشین لباسشویی که میخرید روش نوشته هزار اسپین نه مهر: ثمینه ه: خانم! میشه یه مروری بکنید؟ خانم ج: همینطور که دارم میپرسم مرور میشه ثمینه ه: کتبی یا شفاهی؟ من: ببین اگه کتبی باشه که مرور نمیشه!!! خانم ج: تو که اینقدر عاقل دورته... بحث این شد که کدوم مارک ماشین لباسشویی خوبه... خانم ج: درست شدید عین این پیرزن ها که یه جا میشینن درباره مارک ماشین لباسشویی صحبت می کنند همه خندیدند... نیوشا ط: بچه ها بعد این خنده گریه است ها! زنگ بعد امتحان داریم! من یه مدل خاصی خندیدم... خانم ج: کیه دستگاه الکتریکیش خراب شده؟! خانم ج: اصل آفبا ریحانه م: چی؟! آشغال؟! بیست و یکم مهر خانم ج: هزینه ی مادر پدراتونو تلف می کنید بیایید بگید بخندید سوتی من: پوز کم کنی! بیست و هشتم مهر فائقه ص پای تخته نوشت: مطعلق!!!! ? خانم ج: شما به درد این می خورید ده کیلو سبزی بگیرن برید تو پارکینگ حرف بزنید سبزی هم پاک کنید.آخه شما اون بازده ندارید. شما باید خواهان خواهان باشید خانم ج: واقعا" بی نظیرید. کلاسی مدل شما نداشتم! نه نابغه اید نه از اون وری فقط می تونم بگم بی نظیر زنگ آزمایشگاه سال نود و یک – نود و دو قسمت دوم سوتی هدی م: وارانه!!! سوتی مریم م: آینه مقرر! خانم ک: اگر به آینه ی محدب پرتوهای واگرا بتابونیم چی میشه؟! ریحانه م: موازی بازتاب میکنه! خانم ک: چجوری کشید؟! بدید ببینم! ما: هومممممم! خانم نمیشه! روی تخته هوشمنده! خانم ک: بدید ببینم ما: خانم آخه... رو میز کشیدیم خانم ک: >:( (اسفند) خانم ک: برگه بدین تو برگه بکشم ریحانه م: عجب بدبختیه ها مدرسه هوشمنده! نرگس ز: این تبلت خانمه! یه نهیب به کلاس؛ ریحانه م: قوز نکن! راضیه ن: با کی بودی؟! ریحانه م: همگانی بود!!! (اسفند) خانم ک: از اون موقع نشستی هی هوس میکنی! (نشان از ویار بچه های آنتیک ما) (فروردین) خانم ک: کولر رو روشن کن! منم رفتم روی صندلیم و اشتباهی به جای پنکه هوا کش رو روشن که نه خاموش کردم بعد دیدم از پشت باد میاد! فهمیدم پنکه اونور بوده!(فروردین) سر آزمایش های مربوط نور بود. کلاس رو تاریک می کردیم برای آزمایش دوستان میگرفتند می خوابیدند. یکی در کلاس رو باز کرد نور اومد تو... ریحانه م: اِاِاِ! چرتمو می پرونید! بحث سر موهای یکی از دوستان بود. ثمینه ه اومد مقنعه دوست عزیزمون رو دربیاره اون دوست گفت: نه موهامو شونه نکردم! بعد یهو ثمینه ه مقنعشو کشید و با معلوم شدن هندزفری های سفیدش همه زدن زیر خنده! معلم هم فهمید و خندید. اون دوستمون گفت: تو سرویس آهنگ گوش میدم! (فروردین) سوتی هدی م: اَنقَدَ خوشم اومده!!!(اردیبهشت) ریحانه م: خانم! شما طراحی می رفتید؟ خط هاتونو خیلی صاف میکشید خانم ک: نه من استعداد ذاتی دارم! ما: اووووووووووووووووووووووووووووو! بچه ها: خانم! تا حالا کلاسی به این داغونی داشتید؟ خانم ک: نه! هدی م حوصلش سر رفته بود گزارشش رو فینگلیش می نوشت! زنگ آزمایشگاه سال نود و یک – نود و دو زنگ آزمایشگاه به جد زنگ مفرحی بود و سوتی های ما و معلم به مقداری زیاد بود که حدود دوازده صفحه از انتهای دفترم مربوط به سوتی می شود! ولی خب هشتاد درصد سوتی ها برای آوردن در اینجا مناسب نیستو به قول معلممون: شما بی ادب ترین کلاسی بودید که داشتم! یه بار اومدم بگم: ذوق مرگ گفتم: ذوگ مرق! یه بار دیگه یه دوستی داشت درباره رخشورخونه صحبت می کرد؛ من: خانم! شما یخ شور خونه دارید؟! خانم ک: واگرا باشه چجوری بازتاب میکنه؟! مریم م: هیچ جوری! ما یه پدیده داشتیم به اسم تبلت. یعنی چون فضای آزمایشگاه کوچیک بود و امکان استفاده از تخته نبود معلم شکل رو برای یه نفر تو دفترش می کشید بعد بقیه از رو اون شکل میکشیدند. ما هم برای بالا بردن کلاس کار میگفتیم تبلتتو بده! بعد همیشه سر این که معلم شکل رو برای کی بکشه دعوا بود. یه بار من که اون سر میز بودم موقع شکل کشیدن با شتاب و وضع بدی دفترم رو دادم. نوبت شکل کشیدن تو دفتر هدی م هم که شد، هدی م داد زد: با این خودکار نه!؛ خانم ک: این جا همه مشکل دارند. اون که دفترشو اونجوری میده. اینم از این (هدی) (بهمن) یه ذره لوله کشی بخاری آزمایشگاه غیر استاندارد بود. بچه ها میگفتند: اگه گاز انشعاب کنه تو روزنامه ها می نویسند: یک معلم و نه دانش در اثر گاز گرفتگی جان خود را از دست دادند. نرگس ز هم می گفت: بعد یاس میاد برامون آهنگ میخونه! (اشاره به آهنگ از چی بگم) بخاری درست پشت صندلی من بود؛ خانم ک: چه سرد شده هوا من: نه! من دارم می سوزم! یکی: تو نسوزی کی بسوزه؟ هدی م:بوی سوختنی میاد! من: منم! قشنگ مانتوم بوی اتو می داد. آخه بخاری قشنگ چسبیده به صندلی من بود! نرگس ز: چه باحاله یکی بسوزه بدوئه تو حیاط خاطره ی بعدی رو معلم مون جدا" خواهش کرد ننویسم چون سوتی بدی داد! از اینجا آوردنش معذورم! بچه ها داشتند آهنگ میخوندند؛ نرگس ز به ریحانه م: جرئت داری چشمای وحشی رو بخون! ریحانه م: مگه چیه؟! نرگس ز: بخون اونجاش که رسیدی داد بزن! ریحانه م: اون جاش بوق می زنیم! یکی: راضیه تو نمیخوای اسم بچتو روزنه بذاری؟! راضیه: نه من همینطوری حالم بده! یکی: پس یکی تو راهه! ریحانه م به ثمینه ه: در رو ببند! هی در رو وا میکنه ما هر جلسه میگیم ببند! راضیه ن: عین این گداها که دم در دستشویی میشینن!(آخه دم در می نشست همیشه!) ثمینه ه: مگه کلاسمون دستشوییه؟! زنگ دین و زندگی سال نود و یک – نود و دو هنگامی که معلم عصبانی شد؛ خانم ف: چقدر خانم صدر از شما تعریف کردند، گفتند ما گزینش کردیم. چه بچه هایی، چه خانواده هایی! من تو اون کلاس خیلی آرامش دارم! یه روز خوب اسفند؛ فاطمه پ: زهر مار، کوفت، مرض! بحث ازدواج و مخالفت دوستان؛ خانم ف: ما سال سوم درباره ی ازدواج صحبت می کردیم. یه دختری مثل این خانم (حانیه ر) می گفت: مرد چیه! اول از همه ازدواج کرد. شوهرش خاکش کرد. زهره ت: فرقش اینه که یکی پیدا شد اونو بگیره. کسی پیدا نمیشه اینو بگیره! خانم ف: به افتخارش! یکی از دوستان پای تخته نوشته بود: خدایا ازت بدم میاد؛ خانم ف: کی اینو نوشته؟! کفر محضه! سر بحث غسل مس میت؛ حانیه الف: خانم یعنی قصاب ها بعد از کارشون باید غسل کنند به جسد دست می زنند؟ خانم ف: وای الف! اون انسانه که باید... متن کتاب: برخی از افراد توقع ایثار و فداکاری یک طرفه از دوست خود دارند تا جایی که انتظار دارند در هر امر باطل و ناحقی هم از آنان حمایت کند. حانیه ر: مثل من! زنگ زبان سال نود و یک - نود و دو در وصف کلاس؛ خانم ر: یه مشت خلند البته به بعضی ها جسارت نشه ولی تعداد خل ها بیشتره! به ریحانه م؛ خانم ر: خیلی جالبه! دیدم چرا سه تا پا داری یه پاچه و دوتا پا من: پاچه؟! خانم ر: آستین سوئیشرتش شبیه پاچه شده!(آذر) در ادامه بحث drawing؛ خانم ر: من یه نوه دارم یه سال و نیمشه. میگه: بتش (بکش)! چشم یه ابو (ابرو). به من میگه: مامان جو یه تامیون (کامیون) بتش! نه یه تامیون بزرگ بتش!. بهش میگم: پارسا رو هم باید بذاریم تو کامیون! یه روز که بچه های کلاس کلمه above رو درست نشنیدند؛ من: above؟ خانم ر: above نه! استرسش رو bـه! من: نه بحث اینه که v؟ خانم ر: آره دیگه! من: آخه همه f شنیدند بچه ها:آره! خانم ر: خب کلمه رو نگاه کن! v داره! من: خب مثلا" enough که f نداره! خانم ر: میدونی مثل چی گفتی؟ مثل کلاغ پر! پارسا که پر نداره! اینم گفت: enough که f نداره! (بهمن) زهره ت left رو گفت: لیفت؛ خانم ر: left! زهره ت: مگه من چی گفتم؟! خانم ر: گفتی لیفت. چه پررو هم هست!(بهمن) یکی آوازش گرفته بود؛ خانم ر: اونی که آواز می خونه shut up! (بهمن) خخخخخخ! چه زنگ های باحالی داشتیم! زنگ فیزیک سال نود و یک - نود و دو خانم ر:حانیه الف پفه یعنی حجمش زیاده ولی زورش فکر نکنم! ولی حانیه الف سر ورزش از همتون ژیگول تره! ریحانه م هم سر ورزش مثل پسر بچه هاست!(آبان) ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــور(آبان) ریحانه م:حانیه! (ر) سوال چهار کدوم میشه؟! حانیه ر: علف! (یعنی الف) (دی) در وصف من خانم ر: آره تو نسبت به اول سال خیلی بهتر شدی، تو اصلا" رشد کردی. هر چی تو رشد کردی م افت کرد.(بهمن) ســـــــــــــــــــــــــــــــــانســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور(فروردین) در وصف خانم م (تربیتی و البته خیلی کاره)؛ البته قصه از اون جا شروع شد که من حالم بد بود و چیزی نمیتونستم بخورم. بعد دیگه به دست خانم م تونستم نون و پنیر و چایی بخورم و حالم خوب شد خانم ر: خانم م انصافا" خوشرو اند فاطمه پ: دست خانم م برکت داره خانم ر: خانم م منش بزرگوارانه ای دارند فاطمه پ: آره آدم فهمیده ایه! خانم ر: آدم ها هر چی پر بار تر میشن افتاده تر میشن!(اردیبهشت) یادگاری حانیه الف: بابا آب داد دیگه شعار ما نیست بابا جون داد. بابا جنگید بابا جون داد 2 بابا خون داد 2(اردیبهشت) من: یعنی مینویسیم هشتاد درصد پی غیرمفید، اونوقت این میشه پیوی مفید(ترکیب پی و کیو) زنگ ریاضی سال نود و یک - نود و دو قسمت دوم یه داستان اخلاقی؛ خانم د: قدیما دعوا میشده یه اسب اونجا بوده زرنگا سوار میشدند در می رفتنند. ولی بعضیا فکر می کردنند خیلی زرنگند خیز برمیداشتند از اون ور اسب میفتادند و پاشون میشکست. خانم د: شاهنامه رو... نیوشا ط: آخر پاییز می شمارند! در وصف ثمینه ه: خانم د: ثمینه ه بچه خوش غیرتیه سر امتحانش گریه کرد نیوشا ط: خانم اگه اینجوری باشه که من لوتی غیرتم در وصف کلاس اول A: خانم د: کلاستون کلاس جالبیه بچه هاش یه مدلی هستند؛ زود می خندند، زود گریه می کنند! باید یاد بگیرید با هم بخندیم نه بهم بخندیم(شش آبان) حانیه الف داشت به من که پای تخته بودم می گفت چی کار کن که کی بیاد پا تخته؛ خانم د: این خانم میترسه بهش پلی کپی بیفته! عینکم خریده بیاد این جا یه پزی بده!(هشت آبان) بچه ها به ریحانه م: خوش خط ریحانه م: گچش بده زهره ت: عروس بلد نیست... خانم د: آره عروس بلد نیست یه کاری بکنه میگه زمین کجه! یکی: یه کاری که بدتره!(پانزده آبان) در وصف من: خانم د: معلم خوبی میشی(پانزده آبان) من: خب خانم برای ریشه ی دوم می تونیم اعداد رو به چندتا عدد تجزیه کنیم خانم د: صبر کن اونا رو هم درس میدم! من: خب خانم من هولم! خانم د: چند ماهه بدنیا اومدی؟! من: فکر کنم نه ماهه دیگه! مامانم فروردین ازدواج کرد خرداد حامله شد من اسفند بدنیا اومدم! بچه ها خندیدند! +معلم خانم د: به قاف فرصت بدی کل خاندانو گذشتشو میگه!(شانزده آبان) ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور ریحانه م: خانم! من امروز خوب بودم بهم مثبت میدید؟! خانم د: چقدر خودتو لوس میکنی!(بیست و نه آبان) خانم د: اول تو ثابت کن بچه ی منی بعد ادعای ارث و میراث کن! من: دزدی بهترین راهه!!! خانم د: این حرفا بهت نمیاد! زهره ت: آدمای بد که شاخ و دم ندارند! خانم د: کلاستون جالبه در اوج این که آدمو عصبانی میکنه آدمو میخندونه!(شش آذر) سوال گفته بود با استفاده از اتحاد مزدوج اینعبارات رو حل کنید؛ خانم د: اتحاد چیه؟! زینب م: مزدوجه! ریحانه م: خود سوال گفته مزدوجه!!!!(هفت آذر) سر مبحث شکاندن؛ حانیه ر: من عمرا" سر امتحان چنین چیزی به فکرم برسه! خانم د: نه به اون اول سال که میگفتی آسونه آسونه نه به حالا! حانیه ر: من کی گفتم؟! من: اون فاطمه س بود که از اول سال هی می گفت آسونه آسونه! همه ترکیدند(فاطمه س یکی از بچه های ساکت و درسخون کلاسه که زیاد تو سر ما کوبیدندش!) متأسفانه دوستم کتاب ریاضیم رو به امانت گرفت و خاطره ها تا همین جا موجود است! زنگ ریاضی سال نود و یک - نود و دو فصل اول: خانم د: مریم م هم زبون در آورد (ده مهر) برگرداندن زبان ریاضی به فارسی بود... یکی از جملات x*x+1> x بود.علت به علاوه یکش را گفتم؛ خانم د: یه دست شیک براش بزنید. میخوای بری ریاضی؟! من: بله! خانم د: حقته! یکی از روزهایی که حانیه الف پای تخته بود؛ حانیه الف: خانم مثبت نمیذارید؟ خانم د: چرا حانیه الف: جونم در اومد خانم د: اسمت چی بود؟ حانیه الف: حانیه الف (ده مهر) یک بعد از ظهر دلگیر؛ خانم د: چه کلاس شیکی دارید با این که بعد از ظهره همگی فعالید یکی: فقط اشتباه جواب میدیم! (هه هه!) روزی که یکی از بچه ها بد عطسه کرد؛ خانم د: پسرم دانشجوی ارشده. چند وقت پیش میگفت: تو کلاسمون یه دختره جوری عطسه کرد که من تعجب کردم. همه پسرا خندیدند و مسخرش کردند.... خانم ها خیلی خوبند. خدا وقتی خانم ها رو خلق کرد گفت: تبارک ا... (بیست و دو مهر) خانم د چیزی گفتند... زهره ت: درسته! خانم د: نه بابا! ت (زهره) خیلی بچه ی خوبیه فقط یه ذره حاضر جوابه! فصل دوم: مثالی برای مجموعه: من: مثل معلم های ما و اون کلاس خانم د: چه عجب! صدات در اومد. امروز ساکت بودی! واقعا" صدات گوش نوازه(اگه اونقدر جدی نمیگفتند فکر میکردم دارند مسخره می کنند!) وقتی متن با لباس طنز اما تلخ و فلسفی(http://myhighschool.loxblog.com/post/7) رو خوندم خانم د: این دختر ما قلم خوبی داره ولی شما یه ذره کتابهای فلسفی بیشتر بخون!(بیست و دو مهر) در وصف صالحه ص؛ خانم د: دختر خوش غیرتیه با این که خوابش میاد به زور داره نگاه میکنه!(بیست و چهار مهر) ریحانه م به دستشویی رفت و سریع برگشت؛ زهره ت: رنگ و روش باز شد!(بیست و چهار مهر) ثمینه ه: کتابم چه خوشگل شد! خانم د: می خوای پز بدی هنرمندی؟! (بیست و چهار مهر) زینب م: خانم میشه برم صورتم رو آب بزنم؟! خانم د: چرا؟! زینب م: چون حالت خماری بهم دست داده!(بیست و چهار مهر) در وصف راضیه ن؛ دختر صادق و مهربونیهو مؤدبه! حانیه الف هنگام پاک کردن تخته دستش را روی موهایش گذاشت تا گچی نشود؛ خانم د: همین یه وجب مقدس خاک نشینه روش؟! زبان فارسی سال نود و یک نود و دو قسمت دوم خانم ل: احساسات وحشتناکی در وجودشون موج میزنه (درباره شخص بنده گفتند)عشق به زبان فارسیه ها صداهاشون میره بالا! سوال: خاص و عام بودن اسم های زیر را ثابت کنید... شهاب؛ نیوشا ط: شهاب اگه سیاره باشه... هدی م: مگه شهاب سیاره است؟! همه ترکیدند قید نشانه دار... قید: به زور خانم ل: برای این قیدها مترادف بیارید ریحانه م: زوری! خانم ل: م! اون فرهنگ لغتت رو فعلا" ببند. درس "زبان شناسی چیست؟ (2)؛ خانم ل: من این درس رو خیلی دوست دارم. عنوانش خیلی خشک و زننده است (اردیبهشت) ء به جای ی؛ من: وای این ی (ء) دیگه حذف شده! خانم ل: پس چی بذارند؟! من: ی! مثل آدم! خانم ل: مثل آدم!!! مثال برای به کار بردن کلمه فردوسی در نقش مفعول؛ من: فردوسی را کشتم! خانم ل: قاف! اینه سوالای آخر سالت؟! درس خلاصه نویسی... آخرهای سال توضیحات برای امتحان؛ خانم ل: از این درس یه سوال تپلی اومده من: تپل یعنی چی؟ خانم ل: یعنی مایه دار. من چون پسرم تپله، همه چی رو تپل میبینم من: آخی، عزیزم!(اردیبهشت) زبان فارسی سال نود و یک: درس چهارم... بحث افعال مرکب بود. خانم ل گفتند:«چشم دوختن یک فعل مرکبه» من: «اگه جمله بگه او چشمش را به من می دوخت چی؟!» خانم لولاور چند لحظه سکوت کردند و گفتند:«عجب! با چی می دوخت؟! نخ سوزن؟!» یک دوستی زد زیر خنده. گفت:«چه عجب دندان شکنی!» درس پنجم... خانم ل گفتند که توضیح یک بحثی کلا n دقیقه طول میکشه زهره ت: «خانم! خوردن قورمه سبزی هم n دقیق طول میکشه ولی پختنش یه عالمه وقت میخواد!» خانم ل کمی به غیرتشان برخورد و گفتند: «عجیبه که قورمه سبزی رو با زبان فارسی که یه علمه مقایسش می کنید. احساس آدم رو تحریک می کنند. دو چیز که هم جنس هستند رو مقایسه می کنند؛ نه قورمه سبزی و زبان فارسی رو...» درس نهم... بیست و هشت آبان نود و یک... خودآزمایی سوال چهار: برجستگی های ادبی و زیبایی های هنری یک حکایت از گلستان سعدی را بنویسید. خانم ل: « این سوال امتیازیه. یعنی باید یه حکایت گلستان رو نقد کنید. هر کی خواست بیاره. هر که نقدش بیش، نمرش بیشتر!» درس دوازدهم... خانم ل: «این جا سراشیبیه!» نیوشا ط: «یهو نیفتیم!» خانم ل: «نه نمیفتی! من می گیرمت!» من: «عــــــــــــزیزمــــــــــــــــــ!» خانم ل: «وای ق! امروز اصلا...» بعد از مدتی به بحث عام و خاص رسیدیم. مثال این قسمت این بود: پسر همسایه ی ما هوشنگ نام دارد. خانم ل: «الآن رسیدیم به بحث...» نیوشا ط پرید وسط حرف خانم لولاور و گفت: «پسر همسایه!» همه زدند زیر خنده! بعد قرار بود یک چیزی را مشخص کنیم خانم ل: «پسر همسایه رو دورش خط بکشید!» کتاب ما هم با این مثال هایش! احساسات وحشتناک ادامه دارد... هم زبان فارسی هم بقیه درس ها... به زودی میگذارم! خاطراتی که این چند وقت در دفترهایم نوشتم بیشتر جنبه ی شخصی داشت و جدا از آوردن آن ها در ملا عام معذورم! این مدارک برای فرزندم موجود است ولی مطمئن نیستم همه را بتوانم نشانش دهم چون بد آموزی دارد... تازه گاهی خوبه که احساس آدم برای خودش باشه!!! مدرسه در چهار روز پایانی دی بچه ها را یک اردوی مشهد برد که من بعلت نداشتن شرایط نرفتم... :( حرف های عاشقانه 20/8/91 من برای امتحان شیمی نیم ترم اول به نامزدی تنها دایی ام نرفتم... دوستان گفتند: خیلی خلی! ولی خب عوضش بیست شدم! :) زنگ مطالعات سوم آبان نود و یک یکی از فعالیت های کلاسی زنگ مطالعات این بود که خصوصیات اخلاقی خودمان را بنویسم... بعد از این که بچه ها من کیستم شان را خواندند من از آن ها خواهش کردم تا برگه هایشان را به من بدهند و همه به جز سه نفر دادند. مدارک در دفتر کلاسور بنده موجود است. پ.ن: برای بهم ریختن نظم کلاس بعلت جمع کردن برگه ها یکی دوتا منفی گرفتم!!! به نام خدایی در جمع ما این جا دبیرستان من است. هفدهم مهر هزار و سیصد و نود و یک... من میز آخر کلاس در کنار پنجره نشسته ام. ساعت حدود هشت و نیم است و ما ریاضی داریم. چندی پیش که حوصله ی من از درس ساده و مسخره ای که معلم مان برای هزارمین بار تکرار کرد، سر رفت تصمیم گرفتم در کنار پنجره از اکسیژن تازه استفاده کنم. مشاور بچه های دوم در حیاط قدم میزدند و بعد به دفتر معلم ها رفتند. بعد از مدتی معاون مدرسه مان به کنار آینه آبخوری رفتند و خود را نگاه کردند. بعد هم یک لیوان آوردند و آب خوردند. در راه برگشت من را دیدند و گفتند: تو درس گوش میدی یا ما* رو نگاه می کنی؟! *:آن موقع خانم م هم آمدند و زیر لب یه چیزی گفتند! بعدا نوشت: خانم م گفته بودند من اونا رو دق دادم!!! دومین زنگ شیمی سال نود و یک یازدهم مهر: بحث درباره ظرفیت گرمایی بود. دوستان اشتیاق زیادی نسبت به پاسخ دادن سوالات نشان می دادند. خلاصه اینقدر دوستان چیز پراندند که خانم ج گفتند: «بچه ها نیاز نیست چیزی رو که نمیدونید بی خودی توجیه کنید. می دونید فرق توجیه و تفسیر چیه؟ توجیه قانع کردن بی دلیله. تفسیر قانع کردن با دلیله!» نمی دانم از کدام مبحث درس به طرز درست کردن چای دورنگ و خواستگاری رسیدیم... نیوشا ط گفت:«خانم! الآن دیگه شربت میارن! تازه عروس هم نمیاره.» خانم ج گفتند: «الآن میرن کافی شاپ!» معاون مدرسه سالنامه بنده را که صحبت های معلم ها در سر کلاس بود بعد از پیدا کردن توقیف کردند. بعد هم یک صفحه از آن را کنده بوند که من نمیدانم درباره چه بود ولی در هر حال صحبت های معلم ها بود بعد هم که سالنامه ام را می خواستند پس بدهند من فکر کردم ریختش را ببینم اعصابم بهم می ریزد پس در مدرسه گذاشتم تا از کاغذهای سفید استفاده بهینه شود. به همین علت خاطره اولین جلسه درس های دیگر را ندارم ولی خاطرات تابستان و برخی کلاسهای بعد از مهر در آن موجود است! دومین جلسه شورا بعد از درست کردن میز دفتر مدیر آغاز شد؛ همه با کمک هم میز را درست کردیم. بعد از معرفی اعضای کمیته به صحبت درباره مشکلات بچه ها پرداختیم. شرح وظایف هر کمیته را هم قرار شد خانم م به ما بدهند.(بعلت سری بودن جلسات از توضیح بیشتر معذورم) اولین جلسه شورای ما با معرفی اعضا شروع شد. با امید شورایی متفاوت کارمان را آغاز کردیم و پس از خواندن سوگندنامه، رئیس و معاون و منشی شورا مشخص شد. دیگر اعضای شورا هر کدام یکی از پنج کمیته اجرایی، آموزشی، پرورشی، ورزشی و بهداشت را بر عهده گرفتند و قرار شد چهار تا پنچ عضو برای هر کمیته مشخص و دفعه بعد اعضا را معرفی کنیم. بعد هم درباره مسائل و مشکلات مدرسه صحبت کردیم. نهم آبان هزار و سیصد و نود و یک در مدرسه ما جشن غدیر برگزار شد. این برنامه از ساعت دو و ربع شروع شد و بیست دقیقه به چهار پایان یافت.برنامه ها شامل خواندن قرآن، متن مجری، نمایشنامه خوانی، مسابقه، نمایش و مولودی بود. مسابقه برنامه بعهده این جانب بود. مسابقه دو قسمت داشت. قسمت اول چهار نفر از بچه ها آمدند و با استفاده از ماژیک و برگه ای که در اختیارشان گذاشته بودیم، نقاشی مرا کشیدند و موجب خنده همه شد. موهای من اصلی ترین سوژه نقاشی شان بود. مرحله دوم با سه نفر از بچه ها ادامه پیدا کرد. این مرحله مسابقه ی کیک خوری بود. دوست سال اولی ما برنده مسابقه شد. روز شادی بود... به نام خدایی بزرگ بزرگ که در فکر کوچک ما نمی گنجد انتخابات شورای دانش دانش آموزی، در زنگ تفریح دوم *روز چهارشنبه سوم آبان نود و یک* به خوبی و خوشی برگزار شد و زنگ ناهار نتایج شمارش آراء اعلام شد؛ مریم پ، زهرا ت و من رای آوردیم و این موضوع مرا بسی خوشحال کرد!!! خدای خوبم، ممنون!!! شکر تو را به خاطر نعمت هایی که روز به روز افزون و افزون تر می شود... شنبه ششم آبان نود و یک، اسم بچه ها و تعداد آرایی که آورده بودند را بر مقوایی روی در راهروی ورودی زدند؛ من با سی رای نماینده شده بودم، در صورتیکه زهره ت با یک رای کمتر از من –یعنی بیست و نه رای- نماینده نشد! « این موضوع چقدر برای ما عجیب بود» نوشته شده در هفتم آبان نود و یک ساعت بیست و یک و بیست و یک دقیقه. به نام خدایی که همه چیز می داند من کاندید شورای شورای دانش آموزی شده ام. امروز تبلیغات خود را بر در و دیوار مدرسه چسباندم. یکی از تبلیغاتم بچّه ای بود که لباس خرگوش پوشیده و دست می زد. روی عکس هم نوشته بود: به من رای بده! از روی این تبلیغ به در دفتر معلم ها، در نمازخانه، سمت راهروی ورودی و دم دیواری به سمت پله ها ختم می شود، چسباندم. دو نوع دیگر تبلیغ را هم به در و دیوار های مدرسه زدم. (با کمک دوست عزیزم زهرا ت) فردا انتخابات شورای دانش آموزی است و هیچ کس جز او نمی داند چه کسی انتخاب می شود. اگر من رای بیاورم که خدا سپاس گذار می شوم و برای بهبودی وضع مدرسه می کوشم و اگر هم رای نیاورم هیچ اشکالی ندارد و حتما خدا خواسته است که مسئولیت کمتری بر دوشم باشد. به امید فردایی بهتر... شامگاه دوم آبان (هوا بارانی/پر از حس خدا)
اولین زنگ زبان انگلیسی سال نود و یک پنجم مهر: نام معلم: خانم ر – 15 سال سابقه کاری در رفاه... ما در اولین جلسه کلاس زبان مسابقه پرتاب پاک کن راه انداخته بودیم. وقتی معلم پشتش به بچه ها بود احتمال این که یک پاک کن به فرق سرت برخورد کند بسیار زیاد بود. بحث درباره کتاب زبان شد. خانم ر گفتند: این کتاب مال عهد دقیانوسه. زمان اصحاب کهف یادتونه؟ اون موقع!!! اصطلاح خانم ر هم اینه: (که یعنی افتاد؟!) Did it click? در وسط زنگ خانم ر به من گفتند: جلسه بعد بیا جلو بشین. من هم پرسیدم: Why? خانم ر هم برای طفره از جواب گفتند: because the sky is high ولی خب بعدا قرار شد سر جام بشینم! یکی دیگر از مشکلاتی که من با کلاس ایشون داشتم این بود که مثلا می گفتند:kindergarten رو make کنیم . من هم زیر لب گفتم: این چه مدل انگلیسی حرف زدنه؟! خانم ر پرسیدند: چی؟ من هم گفتم: Teacher! I think you should speak English in class! خانم ر هم گفتند: من این همه ساله معلمم! خودم می دونم باید چی کار کنم. همه انگلیسی نمی فهمند. من که فقط می خواستم یه پیشنهاد داده باشم ولی انگار خانم ر خیلی عصبانی شدند! اولین زنگ زیست سال نود و یک دوم مهر: وقتی خانم ص وارد کلاس شدند، یه غمی توی نگاهشون معلوم بود که کاملا محسوس بود. وقتی علتش رو پرسیدم، گفتند: سلولهای آزمایشم بهم چسبیدند. نیوشا هم گفت: خب خانم که خیلی بامزه است! همه از جمله معلممون خندیدند. بعد خانم ص لبخند تلخی زدند و گفتند:بیشتر برای این ناراحتم که ظرفی که دوباره باید سفارش بدم، سه ماه دیگه میرسه. ما تحریمیم هم زمن می بره هم خیلی گرون تر میشه! مثلا اگه اونجا 10 یورو (فکر کنم یورو بود) باشه اینجا 60 یوروئه. میشه 120 هزار تومن ما. خانم این ظرفه چه شکلیه؟ اسمش plate 98 ـه. جنسش پلی استره و شکلش ( <= نود درجه جهت عقربه های ساعت بچرخونید.) چندی بعد نیوشا گفت: خانم! ناراحت نباشید! جون من! من هم گفتم: جون هدی!!!! و کلاس رفت رو هوا و صدای هدی در اومد: چرا از من مایه میذاری؟ اولین زنگ دین و زندگی سال نود و یک دوم مهر: خانم ف معلم دین و زندگی ما، بعد از معرفی خوشون از مدرسه هایی که درس می دادند، گفتند؛ راه شایستگان، فضیلت و قبلا هم هدی درس می دادند. ایشون گفتند: هر سالی که معلم یه جایی بودم، میانگین معدل دین و زندگی بچه ها بالای 19/5 بود. نام خانوادگی شون هم ماجرا داشت؛ ایشون و خواهر و یکی از برادرانشون حرف سوم فامیلی شون با حـ بود و بقیه خانواده با هـ... وقتی که من خودم رو معرفی کردم، خانم ف گفتند: قاف رو یادم میمونه! من هم گفتم: چرا؟ رو چه نشونه ای؟ ایشون هم گفتند: خوشگله، پر انرژیه، موهاشو شونه کرده!!! (توضیح مورد آخر: اون روز شونه ام گم شده بود!) بحث از نیستی و هستی به مرجع تقلید و آهنگ و رقص رسید. یکی از سوال های جدی ما این بود: چی می شد هیچ چی نبود؟!یکی از دوستان عزیز ما هم گفتند: خدا حوصلش سر رفته بود، ما رو خلق کرد!!! خانم ف گفتند: استغفرا...!بحث آهنگ بود که گفتند: من سه تا بچه دارم، نه امّلند، نه غیر مذهبی اند، نه خشکند، نه از زندگی شون عقب افتادند. خودشون وقتی یه تبلیغی آهنگ داره، صدای تلویزیون رو کم می کنند. پسر کوچیکم شاید خیلی دلش بخواد ولی خودش صداشو کم می کنه. اینقدرم سرحال، باهوش… اولین زنگ ریاضی سال نود و یک اول مهر: تمرین هایی که حل کرده بودیم رو چک کردیم. حانیه الف توی تمرین مرتب کردن اعداد از بزرگ به کوچک بی دقتی کرد و خانم د گفتند: تو شهر شما نه بزرگتر از بیست و پنجه؟ به یکی از بچه ها که فکر کنم مریم م بود، گفتند: شلوغ نمی کنی ولی یه حالت نیم چرت داری! صدف ط هم گفت:خواب خرگوشی میره! بعد برای نشون دادن این که چه مستطیلی با محیط مساوی، مساحت بیشتری دارد،پرسیدند: بچه ها کی تسبیح داره؟من هم گفتم:من دارم! ایشون هم گفتند: قاف هم شجاعه هم پرهیزگار! اولین زنگ مثلثات سال و نود و یک اول مهر: در این روز، اولین باری بود که ما خانم ب معلم مثلثات مون رو می دیدیم. ایشون در مورد درس شون گفتند: مثلثات خیلی سرنوشت سازه! ایشون گفتند من سی سال تو مدارس دولتی کار می کردم و این حرف کنجکاوی من رو برانگیخت و پرسیدم: ببخشید خانم شما چند سال سابقه دارید؟ با شنیدن جواب برق از سرم پرید: چهل و یک سال! بعد هم بحث به دانشگاه تربیت معلم که قبلا اسمش دانشسرای عالی بوده کشیده شد. از اونجا هم به انتخاب رشته و این که سهمیه دخترا کمتر از پسرهاست رسیدیم . بعدشم ما عصبانی به بانی های این سهمیه بندی فحش دادیم و من گفتم: ما دخترا باید اعتصاب کنیم، پدرشون رو در بیاریم! اولین زنگ فیزیک سال نود و یک اول مهر: امروز من و چندی از دوستان سر کلاس خانم ر نبودیم چون برای دادن آزمون تعیین سطح زبان به ناهار خوری رفته بودیم. خانم خ مراقبمون بودند. بعد آزمون حدود پنج دقیقه به زنگ مونده بود و وقتی ما به سر کلاس رفتیم، خانم ر گفتند: دیگه چرا اومدید؟ ما هم با کمال پررویی گفتیم: اومدیم تکلیف رو بگیریم! اولین زنگ عربی سال نود و یک اول مهر: خانم الف معلم عربی مون هستند. من و تنی چند از دوستان سال پیش با ایشون کلاس داشتیم. اول کلاس قرار بود، سعی کنیم عربی صحبت کنیم. بچه ها بیشتر از این که بتونند حرف بزنند، می فهمیدند. ولی خب سعی خودشون رو برای حرف زدن کردند. من پرسیدم: هل ولدک بخیر؟ خانم الف به عربی گفتند: من نمیدونم، خودش می دونه! ایشون گفتند: برنامه ریزی کن، به همه کارات می رسی. هر شب مطالعه داشته باش. هر درسی که فکر می کنی توش ضعیفی... بعد هم توی یک زنگ و نیمی که داشتیم دوره عربی راهنمایی و قوائد عربی رو کردند. بعد هم قرار شد، تمام دوره ای که کردیم رو برای هفته بعد بنویسیم... اول مهر نود و یک، مثل همه دانش آموزان به مدرسه رفتیم. زنگ مدرسه به صدا در آمد و به نمازخانه رفتیم. یکی از بچه ها سوره ای و ترجمه آن را خواند. بعد هم آقایی چهل و شش، چهل هفت ساله آمدند و برایمان سخنرانی کردند. روی پرده هم عکس یک رزمنده بود که با کمال نجابت سرش را پایین انداخته بود و نماز می خواند. پشت این آقای رزمنده، آب بود و ما حدس زدیم کارون باشد. بحث درباره دفاع مقدس بود. چندتا از دوستان روشن و خاموش شدن ریسه ای که جلوی میز این آقا بود رو دنبال می کردند. یکی خاطرات جالب شون رو برای ما تعریف کردند.از زبون خودشون: «سال پنجاه و نه من اول دبیرستان بودم. یه روز زنگ شیمی معلممون پاش خسته شده بود، همینطوری که کفشش رو از پاش در آورده بود، درس رو توضیح می داد. منم از میز چهارم خودم رو رسوندم میز اول و یه لنگه از کفش معلممون رو برداشتم و از پنجره انداختم تو کوچه. آخر زنگ معلممون یه لنگه کفشش رو پوشید ولی اون یکی لنگه کفشش رو پیدا نکرد. اول خواهش کرد، بعد دید نه نمیشه دیگه قسممون داد بچه ها جون هر کی دوست دارید، کفشم رو بدید ولی من کفش رو انداخته بودم تو کوچه. زنگ تفریح اجازه گرفتیم گفتیم کفش آقامون نیست رفتیم تو کوچه ولی هر چی گشتیم دیدیم کفش نیست. گفتم خدایا آخه یه لنگه کفش به درد کی می خوره؟ من اصلا فکر نمی کردم یه لنگه کفش رو کسی برداره! دیگه برگشتیم مدرسه. مدیرمون یه جفت کتونی تو کمدش داشت به معلم شیمی مون داد. یکی دوهفته گذشت، منم گفتم برم از معلم شیمی مون یه معذرت خواهی بکنم و بخاطر کاری که کردم، حلالیت بطلبم. هفته بعدش که من می خواستم برم معذرت خواهی مدیرمون گفت: آقای معلم شیمی مون به جبهه های جنگ رفتند و امروز کلاس نداریم. از هفته بعد یا یه معلم دیگه میاریم یا بعدا به جای روزهایی که شیمی نداشتید، براتون کلاس جبرانی می ذاریم. برید بازی کنید. ما هم خوشحال رفتیم تو حیاط بازی کردیم. یکی دو هفته بعدش، مدیرمون گفتند: کلاس های اولی که شیمی دارند تو حیاط بمونند. بقیه بچه ها که رفتند، مدیرمون گفتند: آقای معلم شیمی تون شهید شدند. کی می تونست حالی که من اون موقع داشتم رو درک کنه؟ بعدشم ما رفتیم چهارراه کوکاکولا تشییع جنازه معلممون... ما نسلی بودیم که بقول شما، بد قدر معلم هامون رو می دونستیم. می دونستیم ممکنه جلسه بعد دیگه معلممون رو نبینیم و شیطنت هامون تو چهارچوب بود. چند وقت بعد من دم پنجره داشتم خودم رو کش و قوس می دادم، دولا شدم دیدم کفش معلممون بالای تابلوی عینک سازی افتاده بود که تابلوش رو برای این که معلوم باشه زاویه دار زده بودند. اون کفشه دیگه برای ما یه نماد شده بود؛ نماد معلم شیمی مون...» بعد از سخنرانی ایشون، خانم الف که کتابدار و مربی بهداشت مون هستند، متنی درباره شروع سال تحصیلی و در انتقاد به فیلم اهانت آمیزی که درباره پیامبر ساخته بودند، خوندند. خانمی هم به اسم خانم ح درباره انجمن فیزیک که شامل المپاد فیزیک و نجوم می شد، صحبت کردند. بروشوری هم در این باره به ما دادند. در آخر هم خانم م معاون کلاس بندی بچه های اول را خواندند و به سر کلاس رفتیم.
Power By:
LoxBlog.Com |