دبیرستان من

به نام خدای همه آغاز ها و پایان ها

مهر شروع شد... مهر هزار و سیصد و نود و یک. برای همه ما یک شروع تازه بود... و شاید برای ما اولی ها تازگی بیشتری داشت؛ هم شروع سال بود و هم شروع مقطع دبیرستان...

دنیای من یک دنیا تغییر کرده بود... دوستان جدید، معلمان جدیدتر و شاید محیط مدرسه همه برای ما تازگی داشت. دنیای ما رنگی دیگر گرفته بود. رنگی به رنگ امید، به رنگ رابطه و شاید هم به رنگ بودن...

مدرسه همان خانه دومی که بارها خانه مان از جایی به جای دیگر رفت، دوباره صاحبخانه های خود را فرا خواند و این بار خانه نوساز ما پر از جای خالی برای خاطره دارد. اگر نه برای همه حداقل برای ما اولی ها! ما که بی هیچ خاطره ای پا به اینجا گذاشته ایم...

و شاید اولین خاطرات از همین روز های اولی باشد که پا به دبیرستان گذاشته ایم... پس من می نویسم برای این که خاطراتم همیشه در این دفترِ هر چند مجازی باقی بماند...

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط بچه مدرسه ای| |

مدرسه ها پس فردا باز میشه...

وای که چقدر خوشحالم....

مدرسه نجات آدم ها از روز های یکنواخت و خسته کننده است...

این خیلی خوبه...

فقط کاشکی ما هم مثل اول دبستانی ها و سال اولی های دانشگاه جشن داشتیم...

خب ما هم می خواهیم بریم اول دبیرستان دیگه!!!

امضا: سی شهریور نود و یک

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط بچه مدرسه ای| |


Power By: LoxBlog.Com